بی تاب شدن. بی تابی کردن. جزع و فزع کردن. اضطراب و قلق نمودن: هر زمان دزد اندرافتد کلبه را غارت کند مرغ چون بازاریان بر کار ناصابر شود. منوچهری. رجوع به ناصابر شود
بی تاب شدن. بی تابی کردن. جزع و فزع کردن. اضطراب و قلق نمودن: هر زمان دزد اندرافتد کلبه را غارت کند مرغ چون بازاریان بر کار ناصابر شود. منوچهری. رجوع به ناصابر شود
سر زدن. صدور یافتن. ناشی شدن: آنکه مسکین است اگر قادر شود بس خیانتها از او صادر شود. سعدی. گویم از بندۀ مسکین چه گنه صادر شد کو دل آزرده شد از من غم آنم باشد. (گلستان). یکی را از بزرگان بادی مخالف در شکم پیچیدن گرفت... فی الجمله بی اختیار از او صادر شد. (گلستان). و همه وقت خواب نکند که حساب نفس خود کند که آن روز از او چه صادر شده است. (مجالس سعدی)
سر زدن. صدور یافتن. ناشی شدن: آنکه مسکین است اگر قادر شود بس خیانتها از او صادر شود. سعدی. گویم از بندۀ مسکین چه گنه صادر شد کو دل آزرده شد از من غم آنم باشد. (گلستان). یکی را از بزرگان بادی مخالف در شکم پیچیدن گرفت... فی الجمله بی اختیار از او صادر شد. (گلستان). و همه وقت خواب نکند که حساب نفس خود کند که آن روز از او چه صادر شده است. (مجالس سعدی)